یگانه عشق مامان بابا جانیگانه عشق مامان بابا جان، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

ابرهای ذهنم

برای دختر نازنینم( مادرانه )

امروز فرصتی شد تا برا تو تو دختر خوب و نازنین و فهمیده ام بنویسم. بنویسم که جه قدر من و بابا دوست داریم و به فکرتیم. چه قدر ازت راضی هسیتم . از حرف گوش کنی هات کمکای بی دریغت به من حتی وقتی خسته ای  از راز داری هات  و اینکه هیج وقت جیزایی رو که نباید بگی هیچ جا نمیگی. میخواستم یه جیزی رو بهت بگم که هم به درد الانت میخوره و هم به درد بزرگی هات. دخترم سعی کن همیشه به چیزایی که داری فکر کنی نه به چیزایی که نداری. اخه این قدر دنیا بزرگه و توش  چیزای مختلف و جورواجور هست که اگه هر روز هزار تا چیزی هم بخری باز ممکنه دوستت یه چیزی داشته باشه که تو نداشته باشی. پس همیشه خودتو خوشبخت ترین بدون و از ایتکه دوستات هم خوشبختن شاد باش. ه...
20 مهر 1391

بابا جون مهربونم

من یه بابا جون دارم که خیلی مهربونه                      قدرشو خوب می دونم  اون یار مهربونه   برای من و داداش  با خنده های نازش                سبد سبد محبت میاره خوب و تازه   عاشق خنده هاشم  قدر منو می دونه                  خوب می دونم  بابا جون    یادش نمی ره    اصلا     که 4 تا نوه  داره.   ...
17 مهر 1391

گردش عصرانه

چند روز پیش من و بابی و مامی با داداشی رفته بودیم پرسون. من یه عالمه خوراکی واسه ا   اشپزخونم خریدم . اخه میدونین من تو تسترمون یک اشپزخونه خوراکی های مدرسه راه    انداختم. خیلی دوسش دارم.  ...
17 مهر 1391
1